شرقنگار: با افزایش جمعیت جهان و پیشرفت تکنولوژی و امکانات زندگی که هر روز بیشتر و پیشرفتهتر میشوند، انگار خود زندگی هم پیچیدهتر میشود، انگار آدمها سختتر میشوند، انگار خط و مشی روابط مردم از شکل لطیف و پر انعطاف به اشکال هندسی و خشک و دقیق و بیکم و کاست بدل شدهاند.
قطاری که در مقایسه با هم نوعِ پنجاه سال پیش خودش سریعترین و جدیدترین ارابه روزگار است، مسافران بیشتری را با آرامش غیرقابل مقایسهای جا به جا میکند و دیگر مثل قدیم صندلیهای خشک با مسافران چندین برابر ظرفیت ندارد، امروز غریبهها را کنار هم با فاصله های دقیق و کاغذهایی که نشان میدهد آنها پول زیادی پرداخت کردهاند در خود میآرامد و روی زمین میلغزد و حواسش خیلی جمع است که لرزشی مسافرانش را بیدار نکند. اتاقهایشان خوب گرم و نرم است و نور ملایمی مهیای خوابشان میکند، اسباب پذیرایی هم که کاملا فراهم است.
خوب است، راحت هستیم و از زندگی صنعتیمان لذت میبریم.
اما عشق چه میشود؟ چرا دیروز سفر با قارقارک خشک و شلوغ و بدبو آن همه دوست و خاطره داشت و خندههای دسته جمعی کمر دردمان را میشست و میبرد؟ اما امروز با گریه کودکی بازیگوش هم قطاریها فریاد شکایت سر میدهند و کلاس حقوق همنوع برگزار میکنند؟
سوال ترسناک این است که پنجاه سال دیگر چه بر سر روابطمان میآید؟