پایگاه خبری شرقنگار:
بنام خدا
( بسم الله الشهدا و الصدیقین )
سردار، سردار!
چه زیبا بود آن جمله تو که نوشته بودی (خداوندا مرا پاکیزه بپذیر).
۱۳ دی بود که خبر شهادتت در سراسر جهان پیچید. چه کسی فکرش را می کرد میلیونها دل فقط با آن تصویر کودک شهیدی که به تو گل میدهد و آن را در حین قنوت میگیری به تو دل ببندند و آن زیباترین قنوت بشریت باشد.
چهکسی میدانست که جمعیتی میلیونی به تشییع پیکر پاره پارهات بیایند و نشان دهند انسانیت تفکر نمیشناسد.
چه زیبا بود که آرزوی شهادت داشتی و شهیدترین شهید شدی، چه زیباست که هر که از خلوص نیت یاد میکند از تو نیز یاد کند و اسطوره ایمان شوی.
چه کسی فکرش را میکرد حتی دشمن از تو به عنوان فرماندهای وطنپرست یاد کند، چهکسی فکر میکرد از روستا بیایی و به آزادسازی شهرها برسی، یا چگونه میشود کارمند شرکت آب باشی و ژنرال قاسم سلیمانی شوی . بهراستی چه کسی فکر میکرد تو شهید شوی و از آن خود مطلع باشی.
چه زیباست سلیمانی بودن …
شهادتت تکرار صحنه زیبای حماسی کربلا بود و پیکر صد پارهات حکایت قاسم کربلا.
هنوز این تصویر از تو در ذهنمان باقی است که دست تو گرچه جدا شده از بدنت بود اما عقیق انگشترت بر پایهاش هنوز باقی مانده بود.
آن لحظه دست جدای تو با ما صحبتها کرد، هیهات منا الذله را از آن شنیدیم و اینکه سر ما را اگر بریده باشند سربلندی ارمغانمان خواهد بود.
سلیمانی بودن بار دیگر مفهوم زنده بودن شهیدان گشت. سلیمانی بودن یعنی برای حسینی بودن لازم نیست سرت بریده باشد، لازم است در زندگانیات شهید باشی، لازم نیست فرزند علی باشی بلکه لازم است آزاده باشی، لازم نیست قیام بپا کنی لازم است تو خود را قیامی عظیم باشی.
شهید تر از شهید بودن یعنی سلیمانی باشیم، یعنی در کنار مومن دین خود بودن مومن وطن باشیم، یعنی اگر دشمن به مردم مظلوم هر کشوری حملهور شد به یاری آنها بشتابی، اگر حادثه ای بر هموطنی نازل شد، دستی برای نجات آنها باشی، یعنی انسانیت فکر و ذکر تو باشد.
سلیمانی قبل از شهادتش شهید بود، چرا که راه سلیمانی راه حق و آزادگی بود، راهی که جغرافیا، دین، سرزمین و نژاد معلومی ندارد.
راه آزادگی و حق مارتین لوتر کینگ یا چگوآرا نمیشناسد، ماندلا یا گاندی ندارد، سلیمانی یا لعل نهرو اولویتش نیست، بلکه انسان و انسانیت میطلبد، آزاده میطلبد، خلوص نیت می طلبد.
سردار وطن ! همین افتخار ما را بس که آنقدر از خوی آزادگیات دلهره داشتهاند که در سیاهی شب تو را به شهادت رساندهاند، نه از روبرو و از زمین خاکی که از فاصلهای دور، از آسمان، تا راهی به آن برایت گشوده شود.
سلیمانی بودن یعنی به جای گفتن مرگ بر کسی، آن فرد با وجود تو دلهره از مرگ خود داشته باشد.
سردار وطن ! انگار آن شب امتداد کربلا به خانهات رسیده بود، انگار آن شب رشد مسلک زینب را در بالین اعتقادات دیده بودی، زینبی که پس از شهادتت نشان دهد که هر روز عاشوراست و همه جا کربلا است، زینبی که یزید زمانه از او دلهره داشته باشد، زینبی که علمدار بعد از عاشورا باشد.
و تو دیدی که نه یک زینب در پهلوی تو بالنده شد که ملتی وفادار بر تفکر زینبی به یکباره پس از تو فریاد به آسمان بردند که ” سردار! علمت بر زمین نمی ماند “.
نشان دادیم علمدار هستیم، دشمن اگر خون تو را بر زمین ریخت، غافل از آن بود که هزار لاله از خون تو در سینههای ما میروید. دشمن نمیداند آرش و امیر کبیر و تو از یک دیار هستید و خون دلیران ایران در رگ هر ایرانی جاری و پایدار است. دشمن، دفاع هشت ساله ما با دستهای خالی از میهن را گویا به فراموشی سپرده است.
چگونه میشود آنها دلخوش باشند که یک ملت، حرف پوچ کسانی را که در جیب شلوار خود ریال عربستان و دلار آمریکایی دارد، باور کند و حرف دل آن را که زندگیاش نشان دهنده راه حق و باطل است به دل نگیرد؟
دل ایرانیان نشان داد که تو الگوی آنانی که حق پشتوانه تو بوده است.
رفتهای سرادر اما غم به دل نداشته باش که هزاران سلیمانی در هزارن عرصه ایران به هوش در حراست از این آب و خاکند، امروز پشت ما به اسم تو گرم است و بدان که هنوز و همیشه در کنار این ملت باقی خواهی ماند.
سلیمانی بودن یعنی دل هر آزاده با تو و دل تو با آزادگی باشد، سلیمانی بودن یعنی بعد از شهادتت زنده تر از قبل باشی، سلیمانی بودن یعنی ترس دشمن با شنیدن نام تو شروع شود و تا بودنت در دل و جان یک ملت، آن ترس در دل هر بدخواهی بی هیچ پایانی باقی خواهد ماند.
سلیمانی بودن یعنی شهید باشیم در زندگانی و در شهادت زندگی کنیم.
**
(مهزیار انوریان یزدی ۱۳ ساله مشهد_۱۳۹۹/۱۰/۳۰)