تامل باید کرد در عاشورا.
لحظه به لحظه این نهضت را باید دقیق خواند و در نوخوانی آن هم دریافتهای تازه را در ذهن، طبقهبندی و آرشیو کرد و مدام از این آبشخور معرفت، جان را جلا داد و در برابر آنچه روزگار میخواهد رقم زند، به راهکار مواجهه رسید که کل یوم عاشورا، یعنی همه روزها را به قرائت حسینی زیستن، زیستنی که هیچ مرگی نتواند مزاحمش شود بلکه به توسعه و تعمیق آن بپردازد.
به مرگی توجه و آن را انتخاب کنیم که آبستن زندگی باشد و هر نقطه اش باز ما را به سر خط می آورد، خط زندگی و خط جاودانه زیستن.
خط با مرگ، حیات را به ابدیت پیوند دادن، حسین آن روز نه فقط به زبان که به عمل ما را بر کلاس نشاند تا حقیقتها را چنین پیش چشممان آورد که؛ “حسین (ع) نمى تواند سازشگر باشد، نمى تواند حاشیه نشین دستگاه اموى باشد، نمىتواند شاهد استثمار خلق و رکود استعدادها باشد” این نمی تواندها به دقیقترین معنا، توانستن ایستادن بر حق را ترسیم میکند.
استاد صفائی حائری در صفحه ۷۷ کتاب وارثان عاشورا این خط را چنین ادامه میدهد؛ “حسین (ع) نمى تواند بیعت کند …” دلیلش را هم می گوید؛ “که بیعت سایهاى ندارد و نتیجه اى جز خفهکشى نمىآورد.” این هزار فرسنگ دور از آزادی و کرامت انسانی است که انسان را بر وادی جبر بنشانند.
” مى گویند: تو بیعت کن، آن هم بر آنچه ابن زیاد مىگوید و ابن زیاد همان را مىگوید که به مسلم گفت و همان کارى را مىکند که با مسلم کرد.” والا امام حسین (علیهالسلام) لااقل در دو جا ابتدا در مواجهه با حر و سپس در روز عاشورا به کوفیان فرمود: اگر از قولی که دادهاید و حرفی که در نامههای خودتان زدهاید پشیمانید من برمیگردم و آنان نپذیرفتند.
این هم معنایی جز راه بندان به روی حجت خدا نداشت و در سخت هنگامهای چنین، حرف صلح نیست که برخی بگویند چگونه امام حسن(ع) به صلح نشست اما امام حسین(ع) حاضر به این امر نبود. آنجا معاویه بود که کاغذ سفید میفرستاد با امضایی که پایش نهاده بود تا سطرها و شرطها را حضرت مجتبی بنویسد- هرچند بدان عمل نکرد معاویه- اما این جا یزید است که حسین(ع) را برای پادشاهی خود خطر میبیند و بی آنکه خواهان صلح به قرار منطقی باشد، دو راه را باز می گذارد و همه راه ها را می بندد.
همان که سید الشهدا خود فرمود؛ “ألا وإنّ الدعی بن الدعی ـ یعنی ابن زیاد ـ قدْ رکز بین اثنتین، بین السله والذلّه، وهیهات منّا الذلّه” بین مرگ و ذلت، راه دیگری نیست و قطعا هر آزادهای خفت و خواری ذلت را بر خویش و مکتب خود هموار نمیکند بلکه روشنگرانه به مرگ لبیک میگوید به صراحتی که صدایش همه گوشها را فراگیرد و در نهایت هم باز با “هل من ناصر ینصرنی” خطاب به عصرها و نسلهای بعد از این، آغاز میشود ته نه یزید که “یزیدیسم” را به پایان برساند.